آرشیو » بایگانی‌های ادبستان - صفحه 2 از 4 - با خورشید

4 سال قبل

سال ها بود که…

سال ها بود که… می خواندیم: «…الصابر منهم علی دینه کالقابض علی الجمر»(۱) و سال ها بود که… دعا می کردیم: «…و ثبّت أقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین»(۲) همه خوانده بودیم که: «…لتغربلن غربلة و …»(۳) و دعا کرده بودیم که: «…و اجعل خیر العواقب عاقبتی…»(۴) همیشه خوانده بودیم… همیشه شنیده بودیم… ولی ندیده بودیم… […]

4 سال قبل

در شلوغی گذرها…

در شلوغی گذرها غالبا سخت خواهد بود تنها رد شدن وای اگر دعوا نباشد تن به تن مانده باشد بین سیصد مرد! زن… جنگ جنگ عصمت و بی عصمتی ست فاطمه بر اسم حیدر غیرتی ست شعله بالا رفت زهرا جا نزد حرفی از سازش به کافرها نزد پشت پا بر غربت مولا نزد جز […]

4 سال قبل

سردار آسمانی اسلام

سردار آسمانی اسلام! سلام… شب جمعه، نزدیک کربلا… بوی یاس… بوی سیب… تو پرده از این راز بردار! بین تو و محبوب چه گذشت که داغی مالک گونه بر دل ما گذاشتی… این قلب مگر چقدر طاقت دارد که هم بر آن سرداری می کنی و هم با داغ نبودنت، آن را زیر و رو […]

4 سال قبل

عاشق حیران…

عاشق شدیم عاشق حیران ما شدند قومی اسیر زلف پریشان ما شدند آنقدر عاشقیم که عشاق روزگار مبهوت اشتیاق گریبان ما شدند روح القدس شدیم و تمامی شاعران گرم غزل سرایی دیوان ما شدند یوسف شدیم و بهر تماشای حال ما صد ها عزیز راهی زندان ما شدند آنقدر آمدیم و مسلمان او شدیم آنقدر […]

4 سال قبل

مسیح عالم

سلام بر مسیح عالم… سلام بر آبرومند در دنیا و آخرت… سلام بر مقرب درگاه خداوند… سلام بر حضرت عیسی علیه و علی نبینا و آله السلام سلام بر کسی که مادر او مریم است، همانا که الله او را برگزید و پاکیزه گردانید و سرآمد همۀ زنان عالم آن دوران قرار داد… نمی توان […]

4 سال قبل

سلام علی آل یاسین…

سلام علی آل یاسین… لب های خشکیده ام می جنبد و آرام آرام زمزمه می کند: سلام بر تو ای خلیفه خدا و یاور حقّش… سلام بر تو ای حجت خدا و راهنما به سوی اراده اش… سلام بر تو ای تلاوت کننده کتاب خدا و تفسیر کننده اش… و سلام علی آل یاسین… گرمی […]

4 سال قبل

اوج خواسته های من…

هوالمحبوب نمی توانم بی تفاوت باشم. من نمی توانم فقط خودم را ببینم… خانه و ماشین و تحصیلات عالی و… اوج خواسته های من نیست. گاهی اوقات می خواهم سرخودم را شیره بمالم و دل خوش کنم به همین داشته هایم! اما به غروب که می رسم بغضی سخت گلویم را می فشارد… نه! من […]

4 سال قبل

بیعت عاشقانه

دور پنج سالگی تان بگردم… اینطور زانوهایتان را بغل کرده اید دق می کنم که… قربانتان شوم دلتنگ بیعت عاشقانه ام با شمایی که باید از جان عزیزتر باشید… قربان قد و قامتتان شوم… با اینکه غصه دارید ولی ردای امامت به قامتتان چه قیامتی به پا می کند… سیدنا! دست به زانو بگیرید و […]

4 سال قبل

سبک باری و سبک بالی…

قصد آمدن دراین مسیر را که کردم،مهر مادرم کوله باری سبک برایم مهیا کرد تاجسمم آزرده نگردد ای مهربان تر از مادرم به من،سنگینی روحم را تاب نیاوردی، خواندیم در این راه تا قدم به قدم قامت خمیده از زیر بار گناهان راست گردد. شاید دلیل این همه نزدیکی من،مهر من، لبخندهایم برای همسفرانی که […]

4 سال قبل

به کجا چنین شتابان؟

مهمانت شده ام. روبرویم نشسته ای، با چهره ای که همیشه با لبخند زینتش می دهی. راه من و تو از۲۰ سال پیش از هم جدا شد. از همان روزی که تو با همین لبخند دستانم را فشردی و خبر نزول اولین فرشته در زندگی ات را دادی. من همانجا فاتحه ی پیشرفتت را خواندم؛ […]