رسیده ماه عزا، ماه غم، ماه محرم …
قلب ها حزین و دیده ها گریان و اشک ها روان …
قلب هایی پر از عشق حسین علیه السلام و اشک هایی که از سر معرفت می ریزد.
و چه زیبا گفت شاعر که ای کاش که بی”معرفت سوگ” نمانیم…
تکریمِ تماشای تو، لازم شده بر «حور» …
ای در نظر اهل زمین، قدر تو مستور!
پای دل عالم به حریم تو، گرفتار…
دلها به تمنّای عَلَمهای تومأمور
از داغ لب خشک تو، محزون شده عالَم…
در محفل سوگت، دل غمگین شده مسرور
صیاد دل عالمی و رسم، همین است:
افتند غزالان به تمنای «تو»، در تور
«بینالحَرَمین» تو، مسیر دل و چشم است…
فرقی نکند «زائر نزدیک» تو… با دور
در محضر تو، هدیهٔ ما، قطرهٔ اشک است
این است همان مختصر و اندک مقدور
«زخم» است دلم از اثر نقد عزایت…
زخمی که محرمبهمحرم، شده ناسور
وصف سخن و جلوهٔ یک عمر حضورت…
دایم شده بازیچهٔ دلهای کر و کور
موسای سخن، بسته لب از پرسش و پاسخ
اوقات تَکَلُّم شده وقف «تو» در این طور
ای کاش که بی «معرفت سوگ» نمانم…
تا آن که نماند هدف پاک تو، محصور
شایستهٔ شأنت، سخن پست نباشد….
اما کَرَمت، جور کند شیوهٔ ناجور
درگاه سلیمانی تو، تکیهٔ سوگ است
از لطف تو دارد سِمَت خادمیات، مور
شک نیست اگر خادم درگاه تو باشم…
مانند غبارم که بپاخاسته در نور
زنجیرزنی… سینهزنی… تعزیهخوانی…
«عرض ادب» ماست به آن «سینهٔ مَکسور»
در تکیه و… در خانه و… در کوچه و… بازار…
هرگز نرود از نظر… آن حَنجر مَنحور
آنسو، تو و عشاق زلالی که شهیدند
اینسو، منم و غفلتِ تکراریِ منفور
ای کاش تنم رایحهٔ عشق بگیرد…
آن لحظه که با «سِدر» بیامیزد و «کافور»
ای کاش شود کهنهحصیری کفن من….
اما دم آخر شود از مِهر تو مَمهور
سید محمد سادات اخوی
ثبت دیدگاه